من و
حمید به کمترین چیزها راضی بودیم؛ به همین خاطر بود که خریدمان از یک دست آینه و شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد!
گفت: «چه کسی را گول می زنیم، خودمان یا دیگران را؟ اگر قرار است مجلسمان را اینطور بگیریم پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟!
مطمئن باش اینطور بریز و بپاش ها اسراف است و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.»
با اینکه برای مراسم،
استاندار و جمعی از متمولین کرمان آمده بودند؛ نظرش تغییری نکرد و همان شام ساده ایی را که تهیه شده بود را بهشان داد!
حمید می گفت:
«شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم به غلط جا افتاده است، انجام بدهی!»
درباره این سایت